3 شمیم ظهور 4 |
هزار و اندی سال پیش او را کشتند و ....تمام شد !
تعزیت برای چه ؟ برای عزیزترینت که با او همنفس بوده ای بیش از اربعینی در سوگ نخواهی نشست ! و حالا هزار و چهارصد سال گذشته است و تو هنوز ......
عشق می گوید: نشسته ای ؟! فریاد واعطشای کودکان گوش فلک را کر کرده است. برخیز و آبی بر دل تفتیده تشنگان برسان. برخیز که هنوز صدای « هل من ناصرا ینصرنی ؟ » از نینوای زمانه به فریاد می رسد.
عقل می گوید : ای غافل ! تو در کوچه پس کوچه های تاریخ در جا می زنی ! شتاب کن ! از قافله ی تمدن جا مانده ای !
اما ...گوش من هنوز پر از قصه ی کوچه است و دلم در قافله ی اسیران اسیر !
نمی دانم ! شاید تقدیر چنین است که وجود ما میان دو جذبه در حال تلاطم باشد...شاید کار دنیا در این تلاطم بهتر به پیش رود تا آنکه یکسره بر مدار عشق و یا عقل باشد !!
ای فرزند زهرا ....تو تشنه ی قرب الهی بودی وما تشنه ی تو ایم !
ای هستی زینب .... به عهد صد بار شکسته ی ما نگاه نکن !
ای زینت شانه های احمد (ص) .... ما را رها مکن !
¤ نویسنده: خادم المهدی